نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

تولد مامانی

دیروز از خواب که بیدار شدم خاله رضوان خونه ما بود... فهمیدم که مامانی قراره بره کانون... مامان که رفت خاله گفت: نهال تولد مامانه...   آخ جون تولد...  کلی بادکنک باد کردیم و چسبوندیم دیوار... البته بماند که من خودم چن تاشو ترکوندم خاله رضوان بدبخت از صبح داشت یاد میداد که مامان اومد بگم "تولدت مبارک... " تا مامان رسید من داد زدم ... گورمه...    گورمه...    هیچی پازلمو میگفتم دیگه... آخه کلی زحمت کشیده بودیم و درستش کرده بودیم... با کمک خاله رضوان یه تابلوی قشنگ با دستای خودم... خود خودم برا مامان درست کردم...
26 آذر 1393

برای نهالم

سلام گلم امروز دوست دارم فقط خودم برات بنویسم الان درست یه ماه از عمل جراحی پات میگذره یه ماه از اون روز وحشتناک... روزی که آرزودارم هیچ مادری تو همچین شرایطی قرار نگیره نهالم درسته که دیگه یه کم بگی نگی به وضعیتت عادت کردی ولی من میدونم تو دل کوچیک و مهربون  تو چی میگذره! با اون صدای نازک و مهربون و شیرینت و با اون کلمات قشنگی که استفاده میکنی شاید برا همه خنده دار باشن ولی اون حرفات قلبمو به درد میارن... جوری حرف میزنی که انگار همه چیز رو میفهمی... بیخوابیهای شبانه ات و گریه ها و بهانه گیری هات رو من درک میکنم خیلی دوست داشتم میتونستم کاری کنم که زودتر اون گچ پات باز میشد و تو بازم میتونستی بدوئی و دنبال شیط...
19 آذر 1393

یه کمی بهترم

دوستای خوب من سلام مامان میگه از همه شما به خاطر اینکه برام دعا کردین و میکنین تشکر کنم... الان یه کم بهتر شدم... و چون یه کم بهترم اینروزا مامان میره سرکار و منم بیشتر با خاله رضوان میمونم البته امروز سه روزه که کله مامان جون و عمه سحر میخورم... ... راستی مامان میگه قراره چند وقت دیگه بریم پیش آقای دکتر و با یه چیز که خیلی صدا داره این گچ پامو که من اصلا دوس ندارمو ببرن البته اول قراره یه کمیشو ببرن ولی بعد دوماه دیگه کلا راحت میشی گلم منم میگم آخ جون...   ...
17 آذر 1393
1